maybe
اول خواستم با تبلت بنویسم ..دیدم یه حس غریبی بهم دست داد نتوونستم ..بعد خرید گوشی همه کارام باهاش انجام میدم خووو پس الان حق دارم دیگهه نتونم با تبلت کار کنم ..بعدترش دلم برا تبلت سوخت..بخدا راس میگم از اینکه هر روز یه گوشه از خونه افتاده ..وکسی سراغش نمیره ..حس میکنم دوتا چشم غمگین نگام میکنن ...
....................................
نمیدونم چرا نزدیک پ.ر.ی.و..د میشم دست راستم درد میگیره . .خیلی خیلی زیییاد..الانم درد میکنهه به شددددت شمام اینطورین؟
.............................
اوون خونهه جدید که دیدیم دوخوابهه بوود بعدا خیلی بزرگو شیک بود..نمیدونم چه حسابیه من از چیزای شیک خوشم نمیاد یجورایی معذب میشم اینجورجاهاا ..اصولا باچیزا ساده بهتر کنارمیام..
من توذهنم تمام وسایلمو توش چیدم..بعد توفکر پرده اینا بودم
تواینستاا پر این میزای دونفرس که من دلم غش میره براشوون
ازاینا که فقط جای دوتا صندلی داره
بعد میشه روش یه گلدون کوچیک گذاش یا یدونه شمع فانتزی
با غذاها و شیرینی های خودم پز...
دقیقا وسط ابرا بودم که همه چی بهم ریخت ...ناراحت نیستم اخه من اینجاکه هستیم دوس دارم به شدت..ولی جاش کوچیک
........................
چیز جالب تر ازهمه اینا اینکه جدیدا به هرچی فک میکنم همون میشه....
- ۹۴/۰۶/۰۹