دخترکی که خدا دوستش دارد

من و روزهایم
.....
ادرس اینستااا
maryam_em_ch
قبلش اینجااا بهم خبر بدیید که دارین فالوم میکنیین..مچکر:)
..............
تمامی کامنت هااا تایید نمیشود..
ولی همشوون پاسخ داده میشود

آخرین مطالب

no baby

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۰۸ ب.ظ
چقد دلم اومدنتو میخواس...لمس دستاتو..بوسیدن لپاتووو...هوووم استرس اومدنتو نداشتم ..برعکس..ترس نبودنت داشتم..یه حس مبهم داشتم..میگفتم نه الان نه..زود..خوووب تو این سن..که چی بشه..امااااا.دل دیگه حساب کتاب..حالیش نمیشه ..دوس داشتم زود یه هفتهه بشه من تکلیفم معلوم شههه..اما نشد ..
 ........................
هوووووم من به شدت بغلیم ..یعنی اینکهه اگه بغل خونم کم شه..اره بغل خونم..حالم بد میشه ..به شدت ...داغون میشن ..وقتی بعد یه هفته بی محلی مستر..نه اینکه قصد داشته باشه ..نه...فکرش درگیر بود..درگیر کار..زندگی..
بغلم میکنهههه..نازم میکنهه.یهو حالم خوب میشه ..بخدااا هنوز تو فکر دیروزم که چطور اینقد زود حالم روبراه شد ..حالم خوب شد ..فقطوفقط ...بایه بغل ..
.................................
لذتی که تو موتورسواری هس تو هیچییی نیس خانوووم..تو هیچیییی

پراز حس مبهمی برام

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۴۲ ق.ظ

نمیخواام استرس داشته باشماصلا ولی خاااا خودش میاد دیگه من چه بکنم ..فکر کردن بهش...اصلا بیخیال ..هووم... وای -میستم نتیجه رو میبینم...

................................

یه سفر یروزه رفتیم من ومامان بابا مستر...سه نفری..خیلییی خوب بوود خوش گذشت کلیی...من ههرجا میرم دوس دارم اول برا اطرافیانم خرید کنم بعد برا خودم..شماهم اینجورین؟

اول واس خواهری یچی خریدم..بعد مستر..بعد خودم..چیزای کوچیکی بودن درحد یادگارری..یه دستبند جالب خالخالی..ظرفای سفالی برا مستر که خیلی دوس داره..یه دستبند قرمز برا خودم

...................................

هیچ غذایی بهتراز کوبیده داریم ایاااا؟

..........................................

شبش رفتیم خونه داداش مستر. .مستر یه برادر زاده داره فقط

7-8سالشه داره میره کلاس دوم.....رفتیم باهم خرید ..بابای مستر کلی برا نوه اش خرید کرد..هوووم ...چرا پدربزرگامون اینقد با ما فاصله سنی داشتن؟بعدترش اینقد زیاد بودیم که کسی برا ما از این کارا نمیکرد...:(

.....................................

تولد مادر مستر و داداشش به فاصله یک روز  .....مادر پسر ..هردو شهریورین ..نمیدونم چی براشون بگیرم...

.....................

یه نتیجه گیری کردم..اونم اینکههه .:زندگی نمیشه از رو هیچ قانونی جلو برد..یعنی چی؟؟یه جا خوندم برا همسرتون نامه بنویسین..عیباش.خوبیاش بگین...خوب؟منم نوشتم..تهش چی شد ..؟جنگ اعصاب...مستر ازم خواهش کرد دیگه براش نامه ننویسم..

گف بیا رودر رو حرف بزنیم...

یا مثلا میگن ادم موقع عصبانیت بشناس...خو این حرف به نظرم درس نیس..خو طرف عصبانی کنترلش دس خودش نی زده به سیم اخر...بعد من اونو اون لحظه بشناسم..اصلا وابدا..




پیپییییپ هوراااااااااااا

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۴۸ ب.ظ

تمووووووم شد اخیییییییییییییییش......یه چند روزیییی میتونم نفس بکشم تا انتخاب واحد بکنم دوباره.....

از درس خوندن امتحان فراری نیستم....اتفاقا خیلیم دوسدارم درس خوندنوووو..ولی خووووو امتحانااا از ادم انرژی زیادی میگیره..استراحت لازمه...

..........................................

خونه تمیزی حسابی میخووواد...یه چندتا ایده هم دارم باید اجراااش کنم..خونه یکم نظمش بیشتر میشه.....

........................................

از دانشگاههه که اومدم بیرووون عطر شیرینی پیچید تو مماخم....

رفتم نیم کیلووو تر گرفتم ...روش با هندوونه تزیین شده...جال بود برام...بعدترش تاکسی نشستم ..میخواستم از این ظرف المینیومی ها بگیرم برا سیب زمینی امشب ,چندجارفتم نداشت ...بالاخره مغازه اخری داشتش 5تا گرفتم ازش..ازش پرسیدم کارت خوان دارین؟؟میگه واس همین پنج تا ....بالبخند گف....گفتم خوو اخه پول نقد ندارم..خلاصه حساب کردم اومدم بیروون..

سر راه پنیر ..قارچ گرفتم.......

.....................................

رفتم عابر شارژ گرفتم تایید کردم ..کارتو بهم داد ..همه خبری از شارژ نبود..  چرا؟؟؟؟...

.............................

اومدم خونه صبونه که نخوده بودم ...ناهارم همچنیین..گفتم خا بزاا یدونه شیرینی بخورم..جعبه باز کردم دیدم دوتاشوون غششش کردن..

رفتم بزارم تو یخچال ...جعبه از دسم افتاد ...جعبه وارونه شد...

بلندش کردم برش گردوندم شیرینی هاا چسبیده بودن به در جعبه....😒

.......................

کارخیر افتاد به فردا😉

...........،................

,مژده ای دل که مسیحانفسی می اید

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ق.ظ

توواتاق داشتم درس میخوندم ...مسترجلوتی وی دراز کشیده بود گوشی دستش بود..رفتم پیشش بهش میگم شیرینی هاا خوشمزه بود .میگه اره ..هیچ شیرینی فروشی اینجوری شیرینی نمیزنه...😊

بعدترش بهش میگم سری بعد میخواممم توش گردو بریزم بشه کوکی ....گفتم از اینکه زن به این هنرمندی داری چه حسی داری...میگهه تو درس نداری..دارم فیلم میبینماااا..بهم برمیخوره خاااا ...پامیشم بی توجه به صداکردناش میام تو اتاق ...یه چندباری صدام میکنه...میگم درس دارم تمرکزموو بهم نزن😣

میرم مسواک کنم میام میبینم صدای خروپفش میاد.....

خوووب الان چه تنبیهی بکنمش خوبه...؟؟

..................................................................................

خستس میفهممش..زندگی نباید سخت گرفت ولی خووب شوخی بردارم نیس....امرووو بهم میگه اگه مشکلات مالیم حل شهه ..کل ملت ایران ناهارمیدم...گفتم خو بعد دوباره مشکلات مالیموون شروع میشه که..والااا..... بعد باصدای بلند میخندیم.

.......................................................................

خواهرک چش سیاه با دوستاش رفته رستوران ..بعد عکس غذاهارو برام فرستاد...دلم یه ظرف پر سیب زمینی با پنیر میخواااد...به خودم قول میدم اگه امتحانم خوب دادم فردا بدرستم...

......................................................................

یه کاری میخوایم بکنیم منووو مستر ..به اصطلاح یه کار خیر قرار شدم به کسی نگیم ...یعنی هیچکس هیچکس....

ولی خووو به شما که میگم...

ایشالا فردا استارتش زده میشه...

هم خوشحالم هم بغض دارم......

اگهه اکی شه کلی کار دارم که باید انجام بدم...

...................................

maybe

دوشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۴ ب.ظ

اول خواستم با تبلت بنویسم ..دیدم یه حس غریبی بهم دست داد نتوونستم ..بعد خرید گوشی همه کارام باهاش انجام میدم خووو پس الان حق دارم دیگهه نتونم با تبلت کار کنم ..بعدترش دلم برا تبلت سوخت..بخدا راس میگم از اینکه هر روز یه گوشه از خونه افتاده ..وکسی سراغش نمیره ..حس میکنم دوتا چشم غمگین نگام میکنن ...

....................................

نمیدونم چرا نزدیک پ.ر.ی.و..د میشم دست راستم درد میگیره . .خیلی خیلی زیییاد..الانم درد میکنهه به شددددت شمام اینطورین؟

.............................

اوون خونهه جدید که دیدیم دوخوابهه بوود بعدا خیلی بزرگو شیک بود..نمیدونم چه حسابیه من از چیزای شیک خوشم نمیاد یجورایی معذب میشم اینجورجاهاا ..اصولا باچیزا ساده بهتر کنارمیام..

من توذهنم تمام وسایلمو توش چیدم..بعد توفکر پرده اینا بودم

تواینستاا پر این میزای دونفرس که من دلم غش میره براشوون 

ازاینا که فقط جای دوتا صندلی داره 

بعد میشه روش یه گلدون کوچیک گذاش یا یدونه شمع فانتزی 

با غذاها و شیرینی های خودم پز...

دقیقا وسط ابرا بودم که همه چی بهم ریخت ...ناراحت نیستم اخه من اینجاکه هستیم دوس دارم به شدت..ولی جاش کوچیک

........................

چیز جالب تر ازهمه اینا اینکه جدیدا به هرچی فک میکنم همون میشه....

خونه نو مبارکم باشه

دوشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۵۸ ب.ظ

سلااااام بههه همگییی من اومدم 

ازبلاگفاااا بعد سالهااا خداحافظی کردم اومدم تو این خونه جدییید

....

ترم تایستونهه رو به اتمام فقط یه امتحان دیگه مونده..زباان..همیشه زبانو دوس داشتم..

این روزاا خیلی اتفاقات عجیبو غریب برام میفته یا بهتربگم برامون میفته ..فروش ماشین..خرید خونه..خرید موتور..بعد الان هیچ کدوم نداریم یعنی چیی خونه پس دادیم سندش مشکل داش.موتورم روغن سوزی داش..خوو الان هیچی نداریم..ولی خداا خیلی دوسموون داش که هیچ مشکلی برامون پیش نیومد راستی یکی از وام ها تصویه شدمن نفس کشیدم به معنا واقعی...

من برم به درسام برسم میام پیشتوون.