دخترکی که خدا دوستش دارد

من و روزهایم
.....
ادرس اینستااا
maryam_em_ch
قبلش اینجااا بهم خبر بدیید که دارین فالوم میکنیین..مچکر:)
..............
تمامی کامنت هااا تایید نمیشود..
ولی همشوون پاسخ داده میشود

آخرین مطالب

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

جدیدیاقدیم:))

سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۳۹ ق.ظ

میگهه خوبی؟میگم اره بخدا....میگم تو خوبی؟؟میگه تورو دارم خوبم:))))

میگه مرمر دستپختت عالیه ها ...تواین سن اینطوری اشپزی میکنی..هم سن مامان بزرگا بشی چی میشی اونوقت؟میگم نوه هام عاشقم میشن میان خونموون من براشون غذادرس کنم..میگم دوسدارم نوه ها بهم بگن بی بی..اما وقتی پیربشم همچنان شیک باقی میمونماا موها رنگ کرده..ناخونا مرتب . میگه اون دیگه بی بی نیسbaby:))))))))
.......................................
دیروز بامامان مستر رفتم دکتر..واسش وقت گرفته بودم..خداشکر چیزخاصی نبود...
بعد تانوبتمون بشه اومدم بیرون رفتم پول برا مامانم کارت به کارت کنم چشم خورد به کفش فروشی..رفتم داخل دوتا کفش انتخاب کردم هیچ کدوم اندازه نبود:|
یعنی گناه کردم سایز پام چهل؟؟خا قدم 170...
بعد اومدم تومطب دیدم یه مادر بابچش نشسته ...یعنیواین بچهه خودشو کشت..درد داشت پاش درد میکرد..هر پنج دقیقه یبار یه اه از عمق وجودش میکشید ..دریغ از یه دس محبت روسربچه..یا یه عزیزمی کوفتی...چیزی....فقط به افق خیره شده بود . به بچه میگف زشته..عیبه...درس بشین:|
منشی دید بچم به خودش میپیچه گف از این دوسه تا خانوم اجازه بگیر بدون نوبت بروتو....هیچکس نوبتشو به بچه نداد:|
.......................
بلیط 50درصدتخفیف شهربازییی +بلیط رایگان استخر نصیبم شد ..چی ازاین بهتر:)
....................................
هرچیزی که میخوام تو دفترچه یادداشتم مینویسم ..بعد از خریدنش تیک میزنمش..تا حالا خیلیاش خریدم

بی نت

يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۲۷ ق.ظ

دو سه روزی بی نت بسر بردیییییم...همزمان نت خونه ماوخونه پدرمستر..ونت خونه مامانم اینا قط بود  ....جالبههه نه 

خندم گرفته بود خا اخه چراااا ..

بعد الان از کله سحر مثه معتاداکه بهشوون مواد میرسه خودشوون میسازن ..دارم خودم میسازم و وب شماهارو میخونم:)

...............................

جمعه روز خوبییی بود از پنجشنبه خونه مامان اینا بودیم . قرار بود ناهار کباب بخوریم ..بابا رف رو منقل جوجه..وکباب ترش زد..سیستر کباب تابه ای درستید.بعد توش کره ریخت..من از کره متنفرم ..یعنی اصلا بوش قادر منوتاسرحدمرگ ببره..اینقدکه دلو رودم بهم گره میزنه..اینچنین شد که ما فقط جوجه خوردیم و خوب دلمون تو کباب تابه ای لای نون لواش مونده..خخخ

شامم اش رشته به سیستر سفارش دادام ....

اقا یه سواااال شما اش رشتتون ابدار میشههههه؟؟؟بخدا ارزومه اش رشته ابکی بخورم ..هم سیستر هم مادر مستر وقتی اش درس میکنن جوری لعاب مینداره ملاقه تووش نمیره:|

الان نگین چقد شکموو این بشر..

وقتی میگم کباب شما حساب کن دوقاشق برنج 4تیکه مرغ:|

...............................

جمعه کلا روز خرید بود برام...

روتختی گرفتم گلدار:)+شلواربرامستر+یدست پیش دستی برا خونه+دوتاپارچ+منگنه+دفترچه یادداشت گل گلی+ازیناکه پیتزا برش میده....:)))))

خووو من کل هفته شارژم دیگه..

یه دعاکنم همینجاا که ایشالا خدا به همه ادما دل خوش بده ..با اونقد توان مالی که هرچی میخوان بخرن حسرت هیچی نخورن...الهی امین

......................

اقووو یه موتورخوشگل دیدین که زن شوهر روموتو هم خوشگلن کلاه کاسکت هم گذاشتن بدونیین ماییم:-D

....................

هوااا دیدین چقد خووب شدههه؟؟؟اخیی دیگه گرم نیس....من به شدت از گرما بیزارم .:-\

قشنگ بوی پاییز میاد...دیشب داشتیم میخوابیدیم مستر میگه مرمر سردته؟میگم اهووم از کجا فهمیدی؟میگه نوک بینیت سرده...دماسنج من بینیمه:))))

..................

میخوام شباپاییز فیلم ببینیم بعد من یه عالمه خوردنی بیارم بخوریم..بامسترقرارگذاشتیم دم نووش درس کنیم..باید میوه خشک کنم...

...........

baby

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۳۳ ب.ظ
این پست کلا برا دوستانی که تازه باهم اشناشدیم وب قبلیم نخوندن:
ما الان چهارسال خورده ای که باهم ازدواج کردیم...
خووب از یه جایی به بعد تو زندگی ادم ..یسری کمبودا حس میشه الان مثه کمبود بچه تو زندگی ما..
خوووب راستیتش هم من هم مستر ذوق انچنانی نداریم یعنی دوسداریمااااااا..اما هم میترسیم به شدت از این مسئولیت سنگین هم خووووب مسائل مالی هم دامن میزنه به این ترسه....
اما خوب پدر مادرا به شدت مشتاقن و امادگیشوون برا نگه داری بچه اعلام کردن..خخخخخخخخ
جوری که مامان بهم میگه چندمیلیون بریزم توحسابت تا خیالت راحت شه بچه بیاری؟/
یا بابا مستر به مامانش میگه :اینا چرابچه نمیارن تو به مرمر بگووو بیاره من خودم خرجشو میدم..
ولی خوب همش که پول نیس ..امادگی منو مسترم شرط..الان که هم من هم مستر دانشجوییم تا تابستون سال دیگه تموم میکنیم..
واگه به منو  مستر باشه دوسال دیگه بچه میاریم..
اماااااااااااااااااااااااا...
تنهاچیز ازاردهنده این وسط عمر...اره خوو عمر..
خدا به همه مادرپدرا عمر بده ...اما هم من هم مستر از حال بد باباش باخبریم..خوب من دوسدارم نوه اشو ببینه ..
اون داداش مسترم که به خودش زحمت نمیده بیاد سالی یبار اینور تا این مرد نوه اشو ..یدونه نوشوو ببینه...
بخدااا خیلی نامردییی ادم با پدر مادرش اینکار کنه...
من اگه باهاشون حرف میزنم یا رفت وامد دارم فقط فقط بخاطر همین مادر پدر مستر..نمیخوام غصه بخورن..وگرنه من که میدونم اون پسر منتظر باباش سرشو بزاره زمین(دورازجونش)اون بیاد ارثشو بگیره بره....
خدا خودش اون بالا هس شاهد همه چیییییییی....
امیدوارم هرچه زودتر همه چی روبراه بشه من بتونم  ذره ای دل این مادرپدرارو شاد کنم..همین

باباهاااا

شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۵۱ ب.ظ

حال بابای مستر خیلی بد ..خیلی..

نمیدونم گفتم یانه ,بابامستر شیمیایی...ریه هاش داغون ...دلم براش میسوزه خیلی خیلی..پای حرفاش که میشینی میگه از سی سال اول زندگیم هیچ نفهمیدم..الانم که حالو روزم اینه ..بابای مستر همیشه همه جا طرفه منه..واس منی که پدرم اینقدر راحت احساساتشو بروز نمیده..بابامستر خیلی کاراش رفتارش اوایل واسم تعجب داش

مثلا راجب همه چی نظر نمیده از رنگ مو بگیر تا لباس...

یاهمیشه ازم بوووس میخواد...و.....

خو بابای من اینجور نیس اصلا دوستداشتنش ابراز نمیکنه...

خوشحالم از اینکه مستر تو همچین خانواده ای بزرگ شده:))))

........................................

دیشب تولد خوب بوووود

بزا مادر مستر یه سرافون با یه بلوز استین بلند گرفتیم ...هردوقشنگ بودن خیلی..

برا داداششم یه ست گرمکن شلوار ورزشی ...

نمیدونم چرااا ولی تولد غم  داش توش...

شاید برا من اینجور بود ...شاید..

.................................

بابای مستر توفکر خرید خونس..براهمه بچه هاش..

میشه براش دعا کنین و انرژی مثبت بفرستین هم برا سلامتیش هم برا اینکه به ارزوش برسه که یه خونه خوب پیدا کنه واسه بچه هاش...

رانندگی

جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۸ ب.ظ

دیروو اولین تجربه رانندگی ...خیلی خوب بود.منو مامانو سیستر باهم دیگه..رفتیم خونه مادربزرگه خوو برا منی که تا حالا تنها رانندگی نکردم همیشهه یه حامی مثه بابا یا مستر کنارم بودن ..هیجان انگیز بود..

گواهینامه رو 18سالگی گرفتم اما تو این چندسال دوس نداشتم رانندگی کنم ..نمیدونم چرااا..

خیلییی خوب بود...خیلی....

.......................................

no baby

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۰۸ ب.ظ
چقد دلم اومدنتو میخواس...لمس دستاتو..بوسیدن لپاتووو...هوووم استرس اومدنتو نداشتم ..برعکس..ترس نبودنت داشتم..یه حس مبهم داشتم..میگفتم نه الان نه..زود..خوووب تو این سن..که چی بشه..امااااا.دل دیگه حساب کتاب..حالیش نمیشه ..دوس داشتم زود یه هفتهه بشه من تکلیفم معلوم شههه..اما نشد ..
 ........................
هوووووم من به شدت بغلیم ..یعنی اینکهه اگه بغل خونم کم شه..اره بغل خونم..حالم بد میشه ..به شدت ...داغون میشن ..وقتی بعد یه هفته بی محلی مستر..نه اینکه قصد داشته باشه ..نه...فکرش درگیر بود..درگیر کار..زندگی..
بغلم میکنهههه..نازم میکنهه.یهو حالم خوب میشه ..بخدااا هنوز تو فکر دیروزم که چطور اینقد زود حالم روبراه شد ..حالم خوب شد ..فقطوفقط ...بایه بغل ..
.................................
لذتی که تو موتورسواری هس تو هیچییی نیس خانوووم..تو هیچیییی

پراز حس مبهمی برام

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۴۲ ق.ظ

نمیخواام استرس داشته باشماصلا ولی خاااا خودش میاد دیگه من چه بکنم ..فکر کردن بهش...اصلا بیخیال ..هووم... وای -میستم نتیجه رو میبینم...

................................

یه سفر یروزه رفتیم من ومامان بابا مستر...سه نفری..خیلییی خوب بوود خوش گذشت کلیی...من ههرجا میرم دوس دارم اول برا اطرافیانم خرید کنم بعد برا خودم..شماهم اینجورین؟

اول واس خواهری یچی خریدم..بعد مستر..بعد خودم..چیزای کوچیکی بودن درحد یادگارری..یه دستبند جالب خالخالی..ظرفای سفالی برا مستر که خیلی دوس داره..یه دستبند قرمز برا خودم

...................................

هیچ غذایی بهتراز کوبیده داریم ایاااا؟

..........................................

شبش رفتیم خونه داداش مستر. .مستر یه برادر زاده داره فقط

7-8سالشه داره میره کلاس دوم.....رفتیم باهم خرید ..بابای مستر کلی برا نوه اش خرید کرد..هوووم ...چرا پدربزرگامون اینقد با ما فاصله سنی داشتن؟بعدترش اینقد زیاد بودیم که کسی برا ما از این کارا نمیکرد...:(

.....................................

تولد مادر مستر و داداشش به فاصله یک روز  .....مادر پسر ..هردو شهریورین ..نمیدونم چی براشون بگیرم...

.....................

یه نتیجه گیری کردم..اونم اینکههه .:زندگی نمیشه از رو هیچ قانونی جلو برد..یعنی چی؟؟یه جا خوندم برا همسرتون نامه بنویسین..عیباش.خوبیاش بگین...خوب؟منم نوشتم..تهش چی شد ..؟جنگ اعصاب...مستر ازم خواهش کرد دیگه براش نامه ننویسم..

گف بیا رودر رو حرف بزنیم...

یا مثلا میگن ادم موقع عصبانیت بشناس...خو این حرف به نظرم درس نیس..خو طرف عصبانی کنترلش دس خودش نی زده به سیم اخر...بعد من اونو اون لحظه بشناسم..اصلا وابدا..




پیپییییپ هوراااااااااااا

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۴۸ ب.ظ

تمووووووم شد اخیییییییییییییییش......یه چند روزیییی میتونم نفس بکشم تا انتخاب واحد بکنم دوباره.....

از درس خوندن امتحان فراری نیستم....اتفاقا خیلیم دوسدارم درس خوندنوووو..ولی خووووو امتحانااا از ادم انرژی زیادی میگیره..استراحت لازمه...

..........................................

خونه تمیزی حسابی میخووواد...یه چندتا ایده هم دارم باید اجراااش کنم..خونه یکم نظمش بیشتر میشه.....

........................................

از دانشگاههه که اومدم بیرووون عطر شیرینی پیچید تو مماخم....

رفتم نیم کیلووو تر گرفتم ...روش با هندوونه تزیین شده...جال بود برام...بعدترش تاکسی نشستم ..میخواستم از این ظرف المینیومی ها بگیرم برا سیب زمینی امشب ,چندجارفتم نداشت ...بالاخره مغازه اخری داشتش 5تا گرفتم ازش..ازش پرسیدم کارت خوان دارین؟؟میگه واس همین پنج تا ....بالبخند گف....گفتم خوو اخه پول نقد ندارم..خلاصه حساب کردم اومدم بیروون..

سر راه پنیر ..قارچ گرفتم.......

.....................................

رفتم عابر شارژ گرفتم تایید کردم ..کارتو بهم داد ..همه خبری از شارژ نبود..  چرا؟؟؟؟...

.............................

اومدم خونه صبونه که نخوده بودم ...ناهارم همچنیین..گفتم خا بزاا یدونه شیرینی بخورم..جعبه باز کردم دیدم دوتاشوون غششش کردن..

رفتم بزارم تو یخچال ...جعبه از دسم افتاد ...جعبه وارونه شد...

بلندش کردم برش گردوندم شیرینی هاا چسبیده بودن به در جعبه....😒

.......................

کارخیر افتاد به فردا😉

...........،................

,مژده ای دل که مسیحانفسی می اید

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ق.ظ

توواتاق داشتم درس میخوندم ...مسترجلوتی وی دراز کشیده بود گوشی دستش بود..رفتم پیشش بهش میگم شیرینی هاا خوشمزه بود .میگه اره ..هیچ شیرینی فروشی اینجوری شیرینی نمیزنه...😊

بعدترش بهش میگم سری بعد میخواممم توش گردو بریزم بشه کوکی ....گفتم از اینکه زن به این هنرمندی داری چه حسی داری...میگهه تو درس نداری..دارم فیلم میبینماااا..بهم برمیخوره خاااا ...پامیشم بی توجه به صداکردناش میام تو اتاق ...یه چندباری صدام میکنه...میگم درس دارم تمرکزموو بهم نزن😣

میرم مسواک کنم میام میبینم صدای خروپفش میاد.....

خوووب الان چه تنبیهی بکنمش خوبه...؟؟

..................................................................................

خستس میفهممش..زندگی نباید سخت گرفت ولی خووب شوخی بردارم نیس....امرووو بهم میگه اگه مشکلات مالیم حل شهه ..کل ملت ایران ناهارمیدم...گفتم خو بعد دوباره مشکلات مالیموون شروع میشه که..والااا..... بعد باصدای بلند میخندیم.

.......................................................................

خواهرک چش سیاه با دوستاش رفته رستوران ..بعد عکس غذاهارو برام فرستاد...دلم یه ظرف پر سیب زمینی با پنیر میخواااد...به خودم قول میدم اگه امتحانم خوب دادم فردا بدرستم...

......................................................................

یه کاری میخوایم بکنیم منووو مستر ..به اصطلاح یه کار خیر قرار شدم به کسی نگیم ...یعنی هیچکس هیچکس....

ولی خووو به شما که میگم...

ایشالا فردا استارتش زده میشه...

هم خوشحالم هم بغض دارم......

اگهه اکی شه کلی کار دارم که باید انجام بدم...

...................................

maybe

دوشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۴ ب.ظ

اول خواستم با تبلت بنویسم ..دیدم یه حس غریبی بهم دست داد نتوونستم ..بعد خرید گوشی همه کارام باهاش انجام میدم خووو پس الان حق دارم دیگهه نتونم با تبلت کار کنم ..بعدترش دلم برا تبلت سوخت..بخدا راس میگم از اینکه هر روز یه گوشه از خونه افتاده ..وکسی سراغش نمیره ..حس میکنم دوتا چشم غمگین نگام میکنن ...

....................................

نمیدونم چرا نزدیک پ.ر.ی.و..د میشم دست راستم درد میگیره . .خیلی خیلی زیییاد..الانم درد میکنهه به شددددت شمام اینطورین؟

.............................

اوون خونهه جدید که دیدیم دوخوابهه بوود بعدا خیلی بزرگو شیک بود..نمیدونم چه حسابیه من از چیزای شیک خوشم نمیاد یجورایی معذب میشم اینجورجاهاا ..اصولا باچیزا ساده بهتر کنارمیام..

من توذهنم تمام وسایلمو توش چیدم..بعد توفکر پرده اینا بودم

تواینستاا پر این میزای دونفرس که من دلم غش میره براشوون 

ازاینا که فقط جای دوتا صندلی داره 

بعد میشه روش یه گلدون کوچیک گذاش یا یدونه شمع فانتزی 

با غذاها و شیرینی های خودم پز...

دقیقا وسط ابرا بودم که همه چی بهم ریخت ...ناراحت نیستم اخه من اینجاکه هستیم دوس دارم به شدت..ولی جاش کوچیک

........................

چیز جالب تر ازهمه اینا اینکه جدیدا به هرچی فک میکنم همون میشه....