دخترکی که خدا دوستش دارد

من و روزهایم
.....
ادرس اینستااا
maryam_em_ch
قبلش اینجااا بهم خبر بدیید که دارین فالوم میکنیین..مچکر:)
..............
تمامی کامنت هااا تایید نمیشود..
ولی همشوون پاسخ داده میشود

آخرین مطالب

۱۵ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

چش چش دوابرو

سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۴ ب.ظ

من ادم قهوه خوری نیستم اصلاا...بعدن این ادما که میرن تو کافه وقهوه سفارش میدن اونم تلخو درک نمیکنم...مثلا همین مستر خودم:)یا سیستر:).....ادم میره کافه یه برش کیک شکلاتی با یه شیرموز سفارش میده یا حالا بستنی ..چیزی ..بدمیگم ؟

............

استخرو رفتیم خیلی خوب بود..هوم اصلا رفتم اونجا خجالت یادم رف کلی هم اب بازی کردیم....من شنارو خودم یاد گرفتم کلا تو همه کارا من به ادمایی که اونکارو بلدن نگاه میکنم بعد...مثه اونا رفتار میکنم..شناروهم همینجوری یاد گرفتم ...به من تو خونه لقب اردکو دادن اینقدکه حموم میرم:)

خانوم گیر داده بود که ارایش چشتو پاک کن ..من خوو اصن ارایشی نداشتم..بعد بهم میگه الان بری تو اب زیر چشات سیاه نمیشه؟گفتم نه چوون اصن ارایشی ندارم...بماند که کلی بهمون گیر میدادن چپو راس چوون اولین بار بود این استخر میرفتیم و قیافه هامون براشون ناشناس هی میگفتن خانوم اینجا دوش بگیر اونجا دمپایی بپوش ..اینجا إل کن اونجا بل کن..ولی خوب اینا یعنی حواسشون به همه چی هس و ادم خیالش راحت که تمیز استخر..

بعد منو سیستر هی حرفاشون تکرار میکردیم میخندیم یا پیشاپیش به خودمون تذکرمیدادیم:)))

...............

خیلی وقت بود اینجور خسته نشده بودم از8صبح بیرون بودم تا 7غروب بعد قشنگ له بودم واقعا توان اینهمه بیرون بودن ندارم..یهو یاد اشتی ..هیلا..ابانه افتادم ..ازهمینجا بهشون میگم خداقوت:*

.......

امرو صبح مامان مستر زنگید گف اگه میتونی یسر بیا بالا منم رفتم روزه داش ازمن خواس یکم از غذا بچشم ببینم همه چیش اوکی یا ن....بهم گف مرمر من همش فک میکردم تو ارایش چشم داری سایه میزنی ...حق داش خانومه بهت گیر بده:))))

................

برم مشقامو بنویسم:)

ونیییز

شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۹ ب.ظ

ونیییییییز....یکی از ارزوهام این بود که تووو شهریی زندگی کنیم که وسایل نقلیش قایق باشه...!بعد الان شهرمون داره اب میبره نیاز به قایق داریم:)).......(اینجا گیلانه)

من دختر بهار نیستم ..من باید پاییزی میبودم یا شایدم زمستونی...من عاشق این بارونم اصلا ازش سیر نمیشم:)

من گرماااایی ...این سرمارو دوس دارم احساس سرزندگی میکنم 

بعد تو کل زمستووون شعله بخاری کم برام کفایت میکنه...

یکی از لذت بخش ترین کارا واسم خیس شدن زیر باروووون:)

............

قرار بریم استخر با مامان مسترو سیستر...با مایوو موندن اونم جلو مادر مستر برام تعریف نشدس..چرا؟من تو لباس پوشیدن خجالتی نیستم اما نمیدونم چرا سختمه...

شاید بعدشم رفتیم دنبال کادومستر:)

..........

دیرو باسیستر رفتیم مامانو رسوندیم جایی بعد خودموون زدیم تو دل جاده...هوووم تصور اینکه سیستر اینقد بزرگ شده منو ذوق زده میکنه:)

بعد تمام اتفاقای هفته رو موبه مو برام تعریف کرد من غرق تماشاش بودم تا گوش دادن به حرفاش..گف مرمر اینقد دوسداشتم با یه نفر این جاده رو برم .....

همییشه واسه خوشبختیش دعا میکنم:)

دیرو بهم میگه میخوام فوق دیپلم بگیرم دیگه دانشگاه نرم..واکنش من خیلی عجیب بود براش...گفت مرمر من عاشق اشپزیم ..دلم یه کارگاه اشپزی میخواد ..میخوام کارگاه بزنم:)مطمئنم خیلی خیلی تو کارش موفق میشه..شایدم یروزی یه اشپز بین المللی شد خدارو چه دیدی....

............

دیرو حلقه هولاهوپ سیستر برداشتم زدم تو کمتر از چندمین یادگرفتم:)کلییییی ذوق داشتم ازاینکه اونقد راحت میتونستم حلقه بزنم..اما تمام بدنم به شدت درد میکنه......

.................

پرستو گفته بود رو بو حساسه...منم هستم خیلی خیلی ...بعد اگه بخوام برم بیرون حتما باید یه عطر یا اسپری به خودم بزنم:)بابا مسترم مثه منه بعد همش عطرو اسپرهاشو با من شریک میشه یکمیشواول خودش استفاده میکنه بقیشو میده به من:)

خوبه سلیقمونم تقریبا یکی....

هنووفرصت نشد برم ادکلن ساارارو بخورم اووون عطر بی نظییییر بود واقعنی......

.......................

الی بهم میگم مریم ازبس ریاضیت خوبه حرصم میگیره:)میگه چرا کلاس خصوصی نمیذاری...هوم واقعا تا حالا به اینجای قضیه فک نکرده بودماااا شاید گذاشتم....از الان باید واس رسیدن به ارزو استادی سعی کنم یه قدمی بردارم:)

البت فعلا باید رودوره دبستان راهنمایی کارکنم..دبیرستان دوس ندارم از بچه ها تو این سن زیاد خوشم نمیاد..

..................

حس خوبیه وقتی یسری ادمااا بعد مدتها میبینن منو ومیگن چقد لاغرشدی:)

هدف من تاعید دور انداختن این یذره شیکمه..


داستانهای منو مامان

پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ

مامان عادت داره هر روز صبح زنگ بزنه...من ادم بی عاطفه ای نیستم و علاقه شدیدی به پدرمادرم داره..اما خوب هر روز صبح درست سر یه ساعتی..اما دوس ندارم اینقد زنگ بزنه..چرااا؟!!چوون شده واسش عادت من هرجاباشم باید جوابشو بدم نگران میشه..به طور خیلی خیلی بد..الان چندوقت بهش توضیح دادا مامان اگه زدم رو اشغال بدون کلاسم یاجایی که نمیتونم بحرفم ..با این حال 2،3باری میزنگه بعد قطع میکنه...مادربودن سخته خیلی خیلی...الهی من فداتشم مادرم من خوبم ..قرارنی هیچ اتفاقی بیفته...تو زندگیتتوبکن..ازاین همه علاقه میترسم.....

.........

اخر حرفاش مامان رسید به بچه ...که شما4سال ازدواج کردین بچه ندارین اینااا ....دیگه راتون نمیدم خونم اگه بچه نیارین..من؟گفتم خو من اصلا ازهمین فردا نمیام!مامان؟توغلط میکنی..تادوماه دیگه با جواب مثبت ازمایش میای خونموون!بعدش من خودم هستم نگهش میدارم ..حالا اصن من هیچی بابابیچارت!این همه دنبال بچه های مردم بذا نوه خودشو بغل کنه!....

......این مکالمه دقایقی پیش صورت گرفت.........


محرم

چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۱ ب.ظ

خونه ساکت ساکت منم تازه دوش گرفتم اومدم بنویسم برم یونی..اصلا ادم مذهبی نیستم..ازادمای زیاد مذهبیم خوشم نمیاد به نظراگه ادما انسانیت داشته باشن مهمتر تا هر روز روضه مسجد باشن اما بویی از انسانیت نبرده باشن..به عنوان یه ادم عادی وقتی محرم میاد دلم میگیره دس خودم نی ..یا وقتی تی وی این شیرخوارهارو نشون میده گریم میگیره ..دلم برا امام حسین میسوزه..محرم بچگیاموون یه حالوهوای دیگه داش اصن اینجور نبود هرچیزی حرمتی داره ..دیدین وقتی خارجیا میان ایران بلوزشون میشه تونیک یا مانتو کلاشون میشه شال..واینا خوووب اونا میتونن خیلی خیلی راحت تر بگردن ولی به حرمت ما واینکه مسلمونیمواینکه جامعموون اینطور میپذیره ادمارو ..خودشون این شکلی میکنن..اما ما خودموون واس خودموون حرمت قائل نیستیم شبای محرم واس دوست بازی میخوایم ..من خودم کسی میشناختم که وقتی شب مامانش اینا میرفتن مسجدوهیئت تومحرم ..دخترمیاوردخونه...دقیقا شب تاسوعا عاشورا..یامثلا نزدیک خونمون یه رستوران وسفره خونس پارسال که داشتیم شب عاشورا میومدیم خونه یه عالمه ادم تو این سفره خونه لم داده بودن میگفتن میخندیدن قلیوون میکشیدن...حرصم میگیره از این ادما خصوصا که جدیدن هرچی امام خداروکمترقبول داشته باشی متشخص تری..باکلاس تری..

حرمتهارو باید حفظ کرد........

...........

این ادمایی که هیچ هدفی ندارن و درس نمیخونن چرا میان دانشگاه؟؟ امروز دختر فقط با استادیکی به دو میکرد..

هرچی باشه اون استاد سوادش ازمابیشتر احترامش واجب....

.........

دیشب مرغ سوخاری درس کردم شده بود مثل بیرونیاا...ذوق داشتم طعم مرغ سوخاری منویادبچگیام میندازه..یادم یه شب از پارک اومدیم منو مامانو سیستر بعد بابا خونه بود..رفتم دریخچال باز کردم دیدم پراز جعبه های روهم چیده شده پیتزاس:))))

ویه ظرف بزرگ پراز مرغ سوخاری:)))اصصن شبیه واقعیت نبود:)

............

من ادم رژیمم یادمه 4سال پیش یه سال لب به پیتزا ساندویچ..بستنی..کلا هیچ چیز غیرسالم نزدم یعنی تا قبلش خوراکم چیبسوپفک ساندویچ بوداااااا ولی یهووتصمیم گرفتم..الانم میتونم تاچندسال هیچ کدوم اینارونخورم ولی میخوام سالم خوردن یاد بگیرم گاهیم هلوهوله بخورم:)اینجوری بهتر ..چندروزه از کنارمغازه ها رد میشم بعدچشمم میخوره به چیپسوپفک به خودم میگم مرمر بخوری که چی بشه؟جز مریضی چاقی هیچی برات نداره...واینطوری راحت از کنارشون ردمیشم....ومسترازهمه بیشترتشویقم میکنه:)

.....................

روزتووووون سراسر شادی:)

اسکله

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۶ ب.ظ

تولد مستر تقریبا یه ماه چندروز دیگس..من هنوو هیچ ایده خاصی برا تولدش ندارم...کادو خریدن واس مردا خیلی سخته..ومیشه گف اکثرا تکراری میشه یه لیست از چیزایی که مستر لازم داره انتخاب کردم و میخوام اونکه از همه بیشتر دوس داره براش بگیرم..خووب اونم چیزی نیس جز یه ست لباس ورزشی..یه فروشگاه بزرگ هس اینورا که میشه از توش لباسای خوشگلی پیدا کرد یروز با سیستر باید برم براخرید..

تاقبل تولدشم باید یبار کیک اسفنجی درس کنم تا قلقش دسم بیاد...

.......

مهمونی خوش گذشت خیلی خیلی ...یه شب به یادموندنی برامون رقم زد.دیدین میگن پایان شبه سیه سپید است..قضیه مکان این هتل اینجوری بووود از یه جاده تاریک رد میشدی بعد کلی راه تازه میرسی به یه هتل بزرگو زیبا..

.....


جنگل

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ
دیشب بهش میگم من خیلی صبورم نه؟؟صدایی ازش نمیاد فقط نفساش بالا پایین میرن ..اما انگار نفساش با من حرف میزنن...بعد میگم خدا خیلی دوسم داره که این قدرت داده بهم که زود ببخشم یا میدونسته تو زندگیم قرار با چه کسایی سر کنم ...گفتم من فکر رفتن توسرم بود فشار دستاش دور کمر بیشتر شد..گفتم اونجا که رو تخت خونه مامان اینا نشسته بودم بهت خیره بودم تو فکر رفتن بودم..میخواستم ببینم میتونم کنار بیام با خودم یانه..میتونم دیگه نداشته باشمت..میتونم؟؟؟این سوالی که جوابش واس خودم بی جوابه...
............
امشب دعوتیم شام ..ادما امشب همه دنبال پستو مقامن ..کله گنده..و حتی دنبال زیراب زدنن اماااا دوسدارم بهموون خوش بگذره..
............
امرو داشتم تو دانشگاه حرف میزدم با بچه هاا مجرد بودن..بهشوون گفتم دنبال خوشگلی مال منال نباشین چووووون گذراس...اونیکه قرار باهاش زندگی کنیین اخلاااق طرف..والبت نقش پر رنگ خانوادش تو زندگیتون..
 ................
از بین میوه های پاییزی خرمالووو رو عاشقم..بعد وقتی بوای اولین بار رفتم خونه پدربزرگ مستر یه درخت بزرگ خرمالو تو حیاطشوون بود..و از اون روز به بعد بیشترین سهمو من از اون درخت میبرم:)))
............
از رمزی نوشتنم بدم میاد اما فکرش تو سرم میچرخه

شرشر بارون

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ

پاییز عزیییزم داره خودنمایی میکنه..بارون با شدت هرچه تمام تر میباره...حیاط کوچیک خونه عشق خییییس..خیسسسس...گلدونا سیرابن..قطره های بارون تو ناودونا سرسره بازی میکنن..

من از پشت پنجره با دیدن تمام این قشنگیا خداروشکر میکنم ...

........................

حالم بهتر..مستر امروزو مرخصی گرف که کنارم باشه اینقد که حالم بد بوود..همش نه اما سهم زیادش تقصیر همین مستر بود..ادم عاقلیه ..خوب میفهمه درک میکنه..منم دیشب تمام حرفامو بهش زدم بدوون اینکه اونو مقصر جلوه بدم..اما همه چی بهش گفتم..حساس بودن مسترو کسی درک نمیکنه ..خا کی باورش میشه یه مرد با188قد و نودو خورده ای وزن..ونزدیک به سی سال سن ..هنوز که هنوز من از در خونه میام خونه توقع داشته باشه براش یه چیز هرچند کوچیک بخرم؟یا مثلا بادیدن یه صحنه ناراحت کننده بزنه زیرگریه؟؟..یا زنگ نزدن خانواده من درطول هفته براش غصه دار...اینا برا خانواده من درکش سخته ..چون مردهای خانواده ما اینطور نیستن اصلا...

دلیل عاشق شدن من همین وجه متمایز مستر با مردای اطرافم بود..

.......

چی میشد یه مدت هرچند کوتاه از مستر دورباشم....کاشکی یه ماموریتی چیزی براش پیش بیاد بره و من یه چند مدت تنها باشم..

ولی خوووب یه تار از موهاش تو این مدت نمیخوام از سرش کم شه هاااااا..من دوسش دارم بیشتر ازقبل...

...........

وقتی بین هزارتا شامپو خارجی با قیمتای نجومی ..میرسی به یه شامپوی قدیمی ایرانی با قیمت بسیار اندک..حس میکنی تمام دنیارو بهت دادن..والاااا

..............

*نظرات پست قبل پیشم میمونه..ممنون از همتون


بمیر

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۸ ب.ظ

دعوااادادو بیداد دیشب...حرفایی که دلارو میشکونه,من ادم پوست کلفتیم که کوتاه میام,نمیدونم شایدم خرم..شایدم عاشق..حافظم پاک میکنه همه چیووو همه چیووو..حرف بزنه دادبزنه 

..حرف از لیاقتی که من ندارم بزنه..بعد اونوقت من رو تخت بخوابم...یه خواب عمیق..چقد خوبه ادم خوش خواب باشه..موقع خواب ارزو کنی بمیری ..بعد چشاتو ببندی باخیال راحت...

من  کلا ادم لالیم یعنی حق حرف زدن ندارم ..بزنم یهوهمه چی بهم میریزه..اما صبح ارزووو کردم خانوادم بمیرن ...دوس ندارم حرف بزنه راجبشون..بعضی موقع ها بی کس بودن چقد خوبه..لااقل حرصو جوش نمیخوری که ..إإ اون داره راجبشون حرف میزنه..

........

خوابیده میام بالا سرش نگاش میکنم ..واقعا ارزش موندن داره؟؟؟

واقعاا بمونم به پاش بسوزم بسازم؟؟

نمیدونننننم مغزم هنگ کرده میگم میخندم با بقیه اماا از درون داغوونم..باید فک کنم دودوتا چهارتا اینجوری نمیشه...

من از هیچی نمیترسم ....اصلا...

تنهایی خیلی بهتر بودن با یکی که خوردت کنه..

ایکاش این مغز لعنتی هیچیو فراموش نمیکرد ...هیچیووو

مشکی

چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۰ ق.ظ

داشتم عکسای تو هاردو نگاه میکردم ..دیدم مستر همرو دقیق تو فولدرا با تاریخ و مکانش ثبت کرده..بعد..رفتم عکسا اولین سفر به اصطلاح ماه عسلمونو دیدم..واقعا چقد تغییر کرده بودم..خیلی ..خیلی..مستر که کلا چهارشونه شده ویه مرد پخته بنظر میاد الان ولی اونموقع یه پسر جوون لاغر بلند..بعد دیدم اون موقع با دیدن قیافش دلم غشوو ضعف میرف,گفتم باخودم الان دقیقا چه احساسی داری بهش  مرمر؟؟دیدم عاشقانه وعاقلانه  دوسش دارم ..مرد الانم با دنیا عوض نمیکنم ..هیچ ادمی پرفکت نی خووو مستر نی ..اصلا..ولی برای من بهترینه..

بعد عکساش که میدیدم عطر تلخ اون موقعش میپیچید تو دماغم...اصلافکرشم نمیکرد عطر قدیمیش یادم باشه.اونم اینقد قوی ...بعدن مگه میشه با دیدن عکس ادم عطر یادش بیاد؟؟!!اینا یعنی خیلی برام عزیز

*فهمیدم ویقین پیدا کردم هیچ چیز برای من ..یابهتر بگم برا ابرو و موهام رنگ مشکی نمیشه...

یادمه مستر هیچ وق از ته دل راضی نبود موهامو ابروهامو رنگ کنم

میگف مرمر مشکی یه چیز دیگس اما من ...نه.,دوسداشتم امتحان کنم در نظرم رنگای دیگه بیشتر بهم میومد..اما الان بعد این همه سال به حرفش رسیدم,راضیم از اینکه خودم با باور خودم به یقین رسیدم...

...............

سالهای اول زندگی خووب خیلی خوبه..از همه نظر اما..سختم هس..اشنا شدن با اخلاق هم..مچ شدن با همدیگه,اشنا شدن خانوادها...و من حاضر نیستم حتی برای یه لحظه برگردم به اون موقع ها..اینو بارها به خود مستر گفتم.من خیلی خیلی سختی کشیدم تا زندگیم ساختم.هیچکس فکرشم نمیکنه وحتی درک نمیکنه من چی میگم ..چون در نظر اطرافیان زندگی من وانتخابم خیلی بی نقص وعالی بود..اما هیچکس ندید اون همه سعی تلاش منو

الان خیالم راحت وراضیم از اون همه تلاش ورسیدن به این نقطه:)

........

خوو امرو برای اولین باربه تنهایی قرار اش درس کنم:)

موادشم از دیشب گذاشتم خیس بخوره

اینکارا حتی ساده کوچیک برا من کلی هیجان داره=)

........

مستر دیرو خیلی دیر اومد خیلیم خسته بود...ولی وقتی از در اومد تو با دیدن اون کاغذای قلبی خنده اومد رو لباش ...براش چایی با همون کیکای کوچیک اوردم خوردو خوابید تا خود صبح...دقیقا11ساعت خوابید..

...........

الان ساعت 6:57دقیقه صبحه..

بعد من حس میکنم تو باغ پرندگانم..ازبس که صدای بلبلووو ..اینا میاد بعضیاشون خیلی قشنگ میخونن خیلی خیلی..بعد انگار با صداشون ازت دلبری میکنن..

.....

صبح بخیر زندگی:)))))

بارون

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۵ ب.ظ

دیرووز غروب قشنگ حالو هوای پاییزی داشت..یه بارون نم نم ..درختایی که برگاشون رو به زردی میرف..هوای خنک..هووووم عالی بود ..من ادم فراری از برفو بارون نیستم,دوسدارم قدم زدن تو بارونو خیلی,دیروز غروبم که داشتم میومدم خونه وسطاش یهو بارون شدت گرف من باخیال راحت برا خودم قدم میزدم ...

..........

حس خوبیه اددم برا خونش خرید میکنه :)

دوسدارم همیشه دس پر بیام خونه..وهمینطور مستر دس پر بیاد خونه:))))

............

استاد دیروزمون متولد سال هفتاد بود:|

نمیدونم اون زیادی تو زندگیش جلو بود یا من زیادی عقبم از زندگی:/

ولی دوسش داشتم ..دانش بالایی داشت وهمینطور یه جذبه خاص ..که همرو سرجاش نشونده بود:)

............

برای مستر کیک شکلاتی خریدم بعد روی کاغذای قلبی براش یه تکست های کوچولو کوچولویی نوشتم وازش خواستم بره سراغ یخچال...سورپرایز میشه:)