پراز حس مبهمی برام
نمیخواام استرس داشته باشماصلا ولی خاااا خودش میاد دیگه من چه بکنم ..فکر کردن بهش...اصلا بیخیال ..هووم... وای -میستم نتیجه رو میبینم...
................................
یه سفر یروزه رفتیم من ومامان بابا مستر...سه نفری..خیلییی خوب بوود خوش گذشت کلیی...من ههرجا میرم دوس دارم اول برا اطرافیانم خرید کنم بعد برا خودم..شماهم اینجورین؟
اول واس خواهری یچی خریدم..بعد مستر..بعد خودم..چیزای کوچیکی بودن درحد یادگارری..یه دستبند جالب خالخالی..ظرفای سفالی برا مستر که خیلی دوس داره..یه دستبند قرمز برا خودم
...................................
هیچ غذایی بهتراز کوبیده داریم ایاااا؟
..........................................
شبش رفتیم خونه داداش مستر. .مستر یه برادر زاده داره فقط
7-8سالشه داره میره کلاس دوم.....رفتیم باهم خرید ..بابای مستر کلی برا نوه اش خرید کرد..هوووم ...چرا پدربزرگامون اینقد با ما فاصله سنی داشتن؟بعدترش اینقد زیاد بودیم که کسی برا ما از این کارا نمیکرد...:(
.....................................
تولد مادر مستر و داداشش به فاصله یک روز .....مادر پسر ..هردو شهریورین ..نمیدونم چی براشون بگیرم...
.....................
یه نتیجه گیری کردم..اونم اینکههه .:زندگی نمیشه از رو هیچ قانونی جلو برد..یعنی چی؟؟یه جا خوندم برا همسرتون نامه بنویسین..عیباش.خوبیاش بگین...خوب؟منم نوشتم..تهش چی شد ..؟جنگ اعصاب...مستر ازم خواهش کرد دیگه براش نامه ننویسم..
گف بیا رودر رو حرف بزنیم...
یا مثلا میگن ادم موقع عصبانیت بشناس...خو این حرف به نظرم درس نیس..خو طرف عصبانی کنترلش دس خودش نی زده به سیم اخر...بعد من اونو اون لحظه بشناسم..اصلا وابدا..
- ۹۴/۰۶/۱۸