دخترکی که خدا دوستش دارد

من و روزهایم
.....
ادرس اینستااا
maryam_em_ch
قبلش اینجااا بهم خبر بدیید که دارین فالوم میکنیین..مچکر:)
..............
تمامی کامنت هااا تایید نمیشود..
ولی همشوون پاسخ داده میشود

آخرین مطالب

مشکی

چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۰ ق.ظ

داشتم عکسای تو هاردو نگاه میکردم ..دیدم مستر همرو دقیق تو فولدرا با تاریخ و مکانش ثبت کرده..بعد..رفتم عکسا اولین سفر به اصطلاح ماه عسلمونو دیدم..واقعا چقد تغییر کرده بودم..خیلی ..خیلی..مستر که کلا چهارشونه شده ویه مرد پخته بنظر میاد الان ولی اونموقع یه پسر جوون لاغر بلند..بعد دیدم اون موقع با دیدن قیافش دلم غشوو ضعف میرف,گفتم باخودم الان دقیقا چه احساسی داری بهش  مرمر؟؟دیدم عاشقانه وعاقلانه  دوسش دارم ..مرد الانم با دنیا عوض نمیکنم ..هیچ ادمی پرفکت نی خووو مستر نی ..اصلا..ولی برای من بهترینه..

بعد عکساش که میدیدم عطر تلخ اون موقعش میپیچید تو دماغم...اصلافکرشم نمیکرد عطر قدیمیش یادم باشه.اونم اینقد قوی ...بعدن مگه میشه با دیدن عکس ادم عطر یادش بیاد؟؟!!اینا یعنی خیلی برام عزیز

*فهمیدم ویقین پیدا کردم هیچ چیز برای من ..یابهتر بگم برا ابرو و موهام رنگ مشکی نمیشه...

یادمه مستر هیچ وق از ته دل راضی نبود موهامو ابروهامو رنگ کنم

میگف مرمر مشکی یه چیز دیگس اما من ...نه.,دوسداشتم امتحان کنم در نظرم رنگای دیگه بیشتر بهم میومد..اما الان بعد این همه سال به حرفش رسیدم,راضیم از اینکه خودم با باور خودم به یقین رسیدم...

...............

سالهای اول زندگی خووب خیلی خوبه..از همه نظر اما..سختم هس..اشنا شدن با اخلاق هم..مچ شدن با همدیگه,اشنا شدن خانوادها...و من حاضر نیستم حتی برای یه لحظه برگردم به اون موقع ها..اینو بارها به خود مستر گفتم.من خیلی خیلی سختی کشیدم تا زندگیم ساختم.هیچکس فکرشم نمیکنه وحتی درک نمیکنه من چی میگم ..چون در نظر اطرافیان زندگی من وانتخابم خیلی بی نقص وعالی بود..اما هیچکس ندید اون همه سعی تلاش منو

الان خیالم راحت وراضیم از اون همه تلاش ورسیدن به این نقطه:)

........

خوو امرو برای اولین باربه تنهایی قرار اش درس کنم:)

موادشم از دیشب گذاشتم خیس بخوره

اینکارا حتی ساده کوچیک برا من کلی هیجان داره=)

........

مستر دیرو خیلی دیر اومد خیلیم خسته بود...ولی وقتی از در اومد تو با دیدن اون کاغذای قلبی خنده اومد رو لباش ...براش چایی با همون کیکای کوچیک اوردم خوردو خوابید تا خود صبح...دقیقا11ساعت خوابید..

...........

الان ساعت 6:57دقیقه صبحه..

بعد من حس میکنم تو باغ پرندگانم..ازبس که صدای بلبلووو ..اینا میاد بعضیاشون خیلی قشنگ میخونن خیلی خیلی..بعد انگار با صداشون ازت دلبری میکنن..

.....

صبح بخیر زندگی:)))))

  • مرمر

نظرات  (۴)

دقیقا منم همین حس رو به عکسامون دارم با اینکه فقط دو سال گذشته!!

پاسخ:
هووووم ..حس خوبیه خوب ..حس کنار هم بودن :)
  • دختر همساده
  • وووووویی مرمر جونم این پستت عالی بود اصن.
    منم گاهی عکسامونو نگاه میکنم به قیافه هامون میخندم :)


    پاسخ:
    هاهااااا:)
    وااااااای مر مر تو ام صبح زود بیدار شدی؟ میبینی چقدر خوبه؟ من اصصلا فکرشم نمیکردم یه روزی این همه سحر خیز بشم :))منم از ساعت 6:30 بیدار شدم البته بازم خوابیدم تا 8 چون کلاس دارم و خواستم سرحال باشم..
    شما چند ساله که ازدواج کردین؟ اشنا بودین از قبل مر مری؟
    پاسخ:
    ارهههه من هر روز صبح زود بیدار میشم به غیراز جمعه هاااا=)))
    افرین دختر خوب کار خوبی میکنی  
    ....
    4سال عزیزم ...شیش ماه باهم اشنا بودیم
    سلام عزیزم..
    صبح توام بخیر..
    پستت پر از حس بود..پر از حس قشنگ...پر از جس ناب زندگی...واقعا پستت رو دوست داشتم...زندگی توش جریان داشت....
    اووم صدای پرنده ها قشنگه...آرامش بخشه..
    همینطوره آدم به عکسا که نگاه میکنه میبینه که چقدر تغییر کرده..هردو پخته و جا افتاده تر.منم به عکس گذشته ی میثم که نگاه میبینم میبینم انگار مرد تر شده..یکمی چاق تر و جا افتاده تر...انگار همین دیروز بود..به قول تو اون عطر تلخ...
    موفق باشی و همیشه خوشبخت عزیزم.
    پاسخ:
    ممنووووونم:)))
    هر قشنگ پختگی تو چهر ها مشخصه...
    همچنیییین عزیییییز من

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی