جنگل
يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ
دیشب بهش میگم من خیلی صبورم نه؟؟صدایی ازش نمیاد فقط نفساش بالا پایین میرن ..اما انگار نفساش با من حرف میزنن...بعد میگم خدا خیلی دوسم داره که این قدرت داده بهم که زود ببخشم یا میدونسته تو زندگیم قرار با چه کسایی سر کنم ...گفتم من فکر رفتن توسرم بود فشار دستاش دور کمر بیشتر شد..گفتم اونجا که رو تخت خونه مامان اینا نشسته بودم بهت خیره بودم تو فکر رفتن بودم..میخواستم ببینم میتونم کنار بیام با خودم یانه..میتونم دیگه نداشته باشمت..میتونم؟؟؟این سوالی که جوابش واس خودم بی جوابه...
............
امشب دعوتیم شام ..ادما امشب همه دنبال پستو مقامن ..کله گنده..و حتی دنبال زیراب زدنن اماااا دوسدارم بهموون خوش بگذره..
............
امرو داشتم تو دانشگاه حرف میزدم با بچه هاا مجرد بودن..بهشوون گفتم دنبال خوشگلی مال منال نباشین چووووون گذراس...اونیکه قرار باهاش زندگی کنیین اخلاااق طرف..والبت نقش پر رنگ خانوادش تو زندگیتون..
................
از بین میوه های پاییزی خرمالووو رو عاشقم..بعد وقتی بوای اولین بار رفتم خونه پدربزرگ مستر یه درخت بزرگ خرمالو تو حیاطشوون بود..و از اون روز به بعد بیشترین سهمو من از اون درخت میبرم:)))
............
از رمزی نوشتنم بدم میاد اما فکرش تو سرم میچرخه
- ۹۴/۰۷/۱۹
چقدر نبودم من پیشت متاسفم مرمر............